ترنم باران

گل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شما

 هر سال تابستون که میشه به اصطلاح دارم استراحت میکنیم ولی فکر اینکه سال دیگه کجا شاغل باشیم نمیذاره راحت باشیم  سال قبل سالی بود پر تنش سالی که تو محیط کارم اذیت شدم البته من مشکلی نداشتم بهترین سال از نظر شغلیم بود با اینکه معاو ن مجتمع  بودم  ونظارت بر کار پتج مدرسه با من بود وسختی کار زیادی داشتم با این حال راضی بودم ولی تنش بین مدیر ودبیران مرا هم اذیت کرد بطوریکه روزهای آخر خرداد نمیتونستم اونجا رو تحمل کنم مدیرهم چون متوجه شده بود بهم مرخضی داد و الان سر ذو راهی موندم همونجا رو انتخاب کنم یا جای دیگری رو مزیتی که این آموزشگاه ها برای من داره اینه که مسیرش برام   نزدیکتره وامتیاز روستا داره خیلی خنده‌داروااااای

 با مشکلی که برای زانوهام پیش اومده از مسئول آموزش خواستم بهم انتقال موقت بدهند چون نمیتونم سوار مینی بوس بشم  قبول نکردند ازشون خواستم حداقل یک مدرسه ای برام در نظر بگیرند که پله نداشته باشه بازم گفتند اگه کسی نبود برای تو در نظر میگیریم خلاصه این شده وضعیت ما تو این روزگار جالب  

آفرین گل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شماآفرین

 

 


نوشته شده در سه شنبه 90/5/25ساعت 11:31 صبح توسط همیشه بارانی نظرات ( ) |

 

یک   روز یک پسر کوچولو که می خواست انشاء بنویسه از پدرش می پرسه  : پدرجان   !

لطفا برای من بگین سیاست یعنی چی     ؟  

پدرش   فکر می کنه و می گه :بهترین راه اینه که من برای تو یک مثال در مورد خانواده خودمون   بزنم که تو متوجه سیاست بشی  

... من حکومت هستم، چون همه چیز رو در  خونه من تعیین می کنم..

مامانت جامعه هست، چون کارهای خونه رو اون اداره میکنه.

کلفت مون ملت فقیر و پا برهنه هست، چون از صبح تا شب کار می کنه وهیچی نداره.

تو روشنفکری چون داری درس می خونی و پسر فهمیده ای هستی..

داداش کوچیکت هم که دو سالش هست،نسل آینده است.

امیدوارم متوجه شده باشی که منظورم چی هست و فردابتونی در این مورد بیشتر فکر کنی.

پسر کوچولو نصف شب با صدای برادر کوچیکش از خواب می پره. می ره به اتاق

برادر کوچیکش و می بینه زیرش رو کثیف کرده و داره توی خرابی خودش دست و پا می زنه.

می ره توی اتاق خواب پدر و مادرش و می بینه پدرش توی تخت نیست و مادرش به خواب عمیقی فرو رفته و هر کار می کنه مادرش از خواب بیدار نمی شه.

می ره تو اتاق کلفت شون که اون رو بیدارکنه، می بینه باباش توی تخت کلفتشون خوابیده .....؟؟؟؟

میره و سر جاش می خوابه و فردا صبح از خواب بیدار می شه.

فردا صبح باباش ازش می پرسه: پسرم! فهمیدی سیاست چیه؟

پسر می گه: بله پدر، دیشب فهمیدم که سیاست چیه:

سیاست یعنی اینکه حکومت، ترتیب ملت فقیر و پا برهنه رو می ده، درحالی که جامعه به خواب عمیقی فرورفته

 وروشنفکر هر کاری می کنه نمیتونه جامعه رو بیدار کنه، در حالیکه نسل آینده داره توی گه خودش دست و پا می زنه   گل تقدیم شماخیلی خنده‌دار

 


 

 


نوشته شده در دوشنبه 90/5/24ساعت 11:20 صبح توسط همیشه بارانی نظرات ( ) |

یه روز یه کلاغه با یه زرافه ازدواج می کنه بچه شون میشه کلافه گل تقدیم شما

              هر کی میاد اینجا باید یه لطیفه بگه  گل تقدیم شما

 


نوشته شده در جمعه 90/5/21ساعت 11:48 صبح توسط همیشه بارانی نظرات ( ) |

گل تقدیم شماعازم یک سفرم ، سفری دور به جایی نزدیک.... سفری از خود من تا به خودم ،

    مدتی هست نگاهم..... به تماشای خداست...

     و امیدم به خداوندی اوست.       گل تقدیم شما

    ..................................................................................................................................

  مدتیه از خودم غافلم یه تلنگر میخوام  تنبل شدم  تو خونه نشستم واز خونه در نمیام باید بزنم بیرون  باید برم دنبال خودم خود خودم 

من این نیستم چون اگه این بودم رنج نمی کشیدم  من اینی که از صبح تا شب رو به خواب سپری می کنه نیستم 

 شاید از 24 ساعت 12 ساعت شایدم بیشتر رو خوابم  بیماری باعث شد بشینم تو خونه  و از زندگیم لذت نبرم امروز میزنم بیرون 

 میخوام بی خیال بیماری بشم میخوام برم دنبال اون چیزی که میخوام دنبال استعدادهام به دنبال علایقم وهمه چیزهایی که لایقش

هستم تو خونه نشستن باعث شده بی روح بشم وبی احساس اونی که بامنه لیاقت بیشتر از اینها رو داره ومن شایسته اون نیستم 

 خدا هم منو گذاشته تو دو راهی دو راهی یک سوال یک سوال که چرا من ؟ چرا  من ؟

برایم دعا کنید گل تقدیم شما


نوشته شده در سه شنبه 90/5/18ساعت 5:34 عصر توسط همیشه بارانی نظرات ( ) |

گاهی لیوان را زمین بگذار!

   استادی درشروع کلاس درس، لیوانی پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید:    به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟   شاگردان جواب دادند: 50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم   استاد گفت: من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقا“ وزنش چقدراست. اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟   شاگردان گفتند: هیچ اتفاقی نمی افتد.   استاد پرسید: خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقی می افتد؟   یکی از شاگردان گفت: دست تان کم کم درد میگیرد..    حق با توست. حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟   شاگرد دیگری گفت: دست تان بی حس می شود. عضلات به شدت تحت فشار قرار میگیرند و فلج می شوند. و مطمئنا“ کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند.   استاد گفت: خیلی خوب است. ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییرکرده است؟   شاگردان جواب دادند: نه    پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می شود؟ درعوض من چه باید بکنم؟   شاگردان گیج شدند.

یکی از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید. 

 استاد گفت: دقیقا“ مشکلات زندگی هم مثل همین است.   اگر آنها را چند دقیقه در ذهن تان نگه دارید. اشکالی ندارد. اگر مدت طولانی تری به آنها فکر کنید، به درد  خواهند آمد. اگر بیشتر از آن نگه شان دارید، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود.   فکرکردن به مشکلات زندگی مهم است.

 اما مهم تر آن است  که درپایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید. به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرند، هر روز صبح سرحال و قوی بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده هرمسئله و چالشی که برایتان پیش می آید، برآیید!

دوست من، یادت باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذاری  زندگی همین است!

 

 


نوشته شده در یکشنبه 90/5/16ساعت 12:55 عصر توسط همیشه بارانی نظرات ( ) |

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

Design By : Pichak