ترنم باران
دیروز روز آخر کاریم بود باید خستگی در کنم
امتحانات نهایی هم تموم شد
چه حالی میده یه استراحت طولانی بعد از یک سال کار اونم هر روز کار کردن
به یه مسافرت نیاز دارم
دیگه این روزای آخر داشتم خسته میشدم از محیط کارم
تو این یکسال تجربه های زیادی کسب کردم
تو این یکسال دیدم که :
چه راحت میشه تهمت زد
چه راحت میشه غیبت کرد
چه راحت میشه حرفی رو که نزدی بعد ببیی از جانب تو داره نقل میشه وگوش به گوش میچرخه
میشه با زبون بازی ومحبوس کردن خود زیر چادر ویک چشم پیدا بودن میشه خودمون رو تو دل رئیس و روسامون جا کنیم
خیلی چیزها دیدم که هیچ وقت ندیده بودم خیلی چیزها دیدم که هیچوقت حتی بین عامه مردم وخاله زنک های کوچه وبازار هم ندیده بودم از خودم خجالت میکشم
ومن به خاطر جانبداری نکردن از کسی وسکوت کردن محکوم شدم
بگذریم تابستون داره میاد وموندم چکار کنم ولی با یه چشم بهم زدن تموم میشه
خذاوندا منو به حال خودم وا مگذار
وتابستانی خوش برایم رقم بزن
امشب شب لیله الرغائب شب آرزوهاست
پیامکی های قشنگی به دستم رسید امشب سه تا از اونها رو ترجیح دادم بنویسم اینجا
((چشماتو ببند وآروم بگو خدایا من عاشق توام وبه تو نیاز دارم به قلب من و به نزدیکان من این شب را یاد آوری کن به امید این که از باغ دعاشون گل هیه بگیری به یادم باش .
خداوندا دوستانی دارم آیینه تمام نمای عشق رسمشان معرفت کردارشان جلای روح ویادشان صفای دلارای من است پس آنگاه که دست نیاز سوی تو میاورند پر کن از آنچه که در مرام خدایی توست .
یادداشت : میگن با زبونی دعا کن که باهاش گناه نکرده باشی من که بات زبون تو گناه نکردم پس در شب ارزوها برای منم دعا کن ))
خداوندا مرا ببخش اگر من باعث شدم دلی بشکند
خداوندا مرا ببخش اگر گناهی نابخشوده مر تکب شدم
خداوندا مرا ببخش اگر در وظایفی که به من محول کردی کوتاهی کرده ام
خداوندا خداوندا در این شب زیبا شب نورانی از تو میخواهم همیشه و همه جا بین تمام خانواده های ایران زمین صلح وصفا ودوستی برقرار باشد وشادی در چشم همه زمینیان موج بزند
خداوندا از تو میخواهم دل تمام کودکان جهان را شاد ودل یتمیان ومستمندان را شادتر کن
چون تو میدانی هیچ چیز برای من زیباتر از دیدن شادی کودکان وخنده کودکان یتیم نیست .
خداوندا برای خودم همسرکم خانواده ام وهمه دوستان ونزدیکانم سلامتی وشادی وخوشبختی را رقم بزن
خداوندا هر چه میخواستم بگویم نوشتم پذیرا باش
نمیدونم باید خوشحال باشم آره باید خوشحال باشم ?? سال پیش چنین شبی من بدنیا اومدم مادرم میگه ساعت ? نصف شب ولی مطمئن نیست پانزده خرداد بوده یا نوزده خرداد ولی مهم نیست
مهم اینه که تو این چند سال تجربه های زیادی کسب کردم قبلا فکر میکردم آدمهایی که سنشون ?? به بالا ست چطور زندگی می کنند
چطور میتونند امید به زندگی داشته باشند والان چند سال این حس بزرگی وبه قول معروف جا افتادگی رو درک می کنم
بچه که بودیم چقدر دوست داشتیم سنمون رو بیشتر بگیم دوست داشتیم همه یه جورایی رو ما حساب کنند و الان می خواهیم سنمون
رو کوچکتر نشون بدیم نکنه که یه وقت زودتر رهسپار اون دنیا بشیم حس می کنم از ?? که سن رد میشه باید آماده باشی آماده
ولی من که توشه ای جمع آوری نکردم من که چیزی ندارم برای اونجا ره توشه ای میخوام برای اخرتم
خدا رو شکر می کنم که زند هام ویکبار دیگر فرصت داده شد تا یک سال دیگر از این زندگی رو تجربه کنم
دلم بارن میخواهد دلم قدم زدن زیر باران میخواهد
خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ
بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است
حسرت نخورم
ومردنی عطا کن
که بر بیهودگیش سوگوار نباشم
بگذار تا آن را من خود انتخاب کنم
اما آنچنان که تو دوست داری
چگون زیستن را تو به من بیاموز
چگونه مردن را خود خواهم آموخت ! دکتر علی شریعتی
شاید دیشب یکی از بهترین روزای زندگیم بود
البته نه به خاطر خودم به خاطر آدم های دورو برم دیشب خوشحال شدم چون نتیجه تلاش چند روزه ام رو دیدم
برای ازدواج خواهرم با یک جلسه خصوصی که برای خواستگارش گذاشتم
فهمیدم که چقدر بعضی مواقع میتونم به خودم ببالم
تو این جلسه خواهرم فهمید که چقدر اشتباه می کرد وتونست درست تصمیم بگیره
قرار بود با کسی از دواج کنه که فقط دیگران تاییدش کرده بودند
خودش هیچ علاقه ای بهش نداشت فقط به خاطر اینکه دیگران قبولش داشتند
( شایدم به خاطر مکنت مالی بود که اون پسر تو این سن کم داشت وهمینطور خانواده خوبی که همه تاییدشون می کردند )
حاضر بود باهاش صحبت کنه من از خواهرم تعجب میکردم
با این همه خواستگاری که داشت چطور تونسته بود با این مورد صحبت کنه اصلا با هم مچ نبودند
هر چی تلاش کردم این دو نفر رو در کنار هم ببینم نتونستم الحق که پسر خوبی بود
بالاخره اضطراب وتردید 20 روزه خواهرم دیشب پایان یافت ولی عذاب وجدان تمام وجودش رو فرا گرفته بود
چون اون پسر رو دلباخته خودش کرده بود ولی با این همه دیشب آرام خوابید
راستی یه اتفاق مهمه دیگه هم افتاد و اون قبولی خواهرم تو کنگور فوق لیسانس بود اونم دولتی
که کلی باعث شادیمون شد وجو حاکم بر خونه مون رو تغییر داد هرچند چند تا از اعضای خانواده مون
با بر هم زدن این ازدواج موافق نبودند بگذریم دیگه
من دیروز طاقت نیاوردم وبا کلی خواهش وتمنا رفتم خونه پدرم وتا آخر شب کلی با خواهرم حرف زدیم
من نمیدونم سرنوشت خواهرم چی میشه ولی چیزی که مشخص بود وبرام مثل روز روشن بود این بود
که این ازدواج به صلاح نبود ونمیدونم جرا بقیه متوجه نبودند به قول خواهرم با این ازدواج یه عمر به
شوهرم وخانوده همسرم دروغ می گفتم وادعا میکردم که دوستشون دارم
دیشب تا 3 نصفه شب با خواهرم حرف زدم بغلش کردم وبوسیدم واونم همون موقع پیام داد
((تو مهربون ترین فرشته روی زمینی))
کلمه ای که این روزها وهمینطور تو طول سالی که گذشت زیاد شنیدم و ولی خودم باور ندارم
دیشب خواهرم رو با چهره ای بهت زده دیدم مشخص نبود خوشحاله یا ناراحت سبکبال بود و آرام و با
قبولیش خوشحالیش دو چندان شد و فهمید که باید یه راه دیگه رو انتخاب کنه برای ادامه مسیر زندگیش
Design By : Pichak |