سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترنم باران

نمیدونم باید خوشحال باشم آره باید خوشحال باشم ?? سال پیش چنین شبی من بدنیا اومدم مادرم میگه ساعت ? نصف شب ولی مطمئن نیست پانزده  خرداد بوده یا نوزده خرداد  ولی مهم نیست

مهم اینه که تو این چند سال تجربه های زیادی کسب کردم قبلا فکر میکردم آدمهایی که سنشون ?? به بالا ست چطور زندگی می کنند

چطور میتونند امید به زندگی داشته باشند والان چند سال این حس بزرگی وبه قول معروف جا افتادگی رو درک می کنم

بچه که بودیم چقدر دوست داشتیم سنمون رو بیشتر بگیم دوست داشتیم همه یه جورایی رو ما حساب کنند و الان  می خواهیم سنمون

 رو کوچکتر نشون بدیم نکنه که یه وقت زودتر رهسپار اون دنیا بشیم حس می کنم از ?? که سن رد میشه باید آماده باشی آماده

ولی من که توشه ای جمع آوری نکردم من که چیزی ندارم برای اونجا  ره توشه ای میخوام برای اخرتم

خدا رو شکر می کنم که زند هام ویکبار دیگر فرصت داده شد تا  یک سال دیگر از این زندگی رو تجربه کنم

دلم بارن میخواهد دلم قدم زدن زیر باران میخواهد

خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ

بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است

حسرت نخورم

ومردنی عطا کن

که بر بیهودگیش سوگوار نباشم

بگذار تا آن را من خود انتخاب کنم

اما آنچنان که تو دوست داری

چگون زیستن را تو به من بیاموز

چگونه مردن را خود خواهم آموخت !                                                     دکتر علی شریعتی

 


نوشته شده در شنبه 90/3/14ساعت 8:58 عصر توسط همیشه بارانی نظرات ( ) |


Design By : Pichak