ترنم باران
گل بود به سبزه نیز آراسته شد
تو پست های قبلی گفته بودم سلامتی تاجی است بر سر انسانهای سالم که فقط انسانهای بیمار اونو می بینند
آره حالا حکایت حکایته منه
که نمیدونم تاوان چی رو پس می دم ؟ نفرین شده کی هستم ؟
دیشب دکتر آب پاکی رو ریخت رو دستم گفت هر دو زانوت باید عمل بشه هر کدام شش ماه کار میبره که سالم بشه
تازه قول هم نداد که سالم بشه نمیدونم چرا از اول تابستون همینجور داره برام میباره
شایدم همش انرزی منفی دادم وقانون راز رو فراموش کردم
نمیدونم شایدم ناسپاسی کردم
هر چی کی هست یکسال دستم بند میشه و از سر کار رفتن هم ممکنه خبری نباشه
اینا همش نتیجه کار زیاده از بس سر کار بدو بدو کردم از بس از پله بالا پایین رفتم
این طعم استخدام بعد از 8 سال حق التدریسی و در بدری
جواب ناسپاسیم رو گرفتم تو رو خدا مواظب خودتون باشید
ومن رو هم از دعای خیر تون بی نصیب نکنید
شاید ماهها نتونم پای سیستم بشینم کاری که بهش معتاد شدم چطور میشه ازش دل بکنم
مواظب خودتون وخوبیهاتون باشید .
زندگی سخت است ولی من از آن سر سخت ترم
Life is hard, But I’m Harder
سلام آقا
سوالی ساده دارم از حضورت
من ایا زنده ام وقت ظهورت
اگر که آمدی من رفته بودم
اسیر سال وماه وهفته بودم
دعایم کن دوباره جان بگیرم
بیایم در رکاب تو بمیرم
آقا جون خداییش خودت چه حسی داری امشب
مثل حس تمام آدمهای دیگه شب تولدشون
آقا جون رفتم خیابون یه دوری زدم شلوغ بود شربت وشیرینی وبستنی وجشن وسرور شادی همش به خاطر تو بود
خودت قبول داری که خاطر تو بود همش
ولی کاش خیابونها رو کثیف نمی کردند این مردم بچه ها ریخته بودند تو خیابون
رفتم یه جایی که جشن وسرور بود وگفتند از هنرمندان هم دع.ت کرده بودند ما نرفتم داخل میدونی چرا گفتم شب تولدت گناه نکنم
آخه زن ومرد بهم میخوردند تا میخواستی بری داخل منصرف شدم برگشتم خونه
امسال مثل سالهای دیگه به نظرم حس نکردم تولدت رو ولی تا اومدم خونه دیدم تلویزیون داره سنگ تموم میذاره !!
نمیدونم چرا ازت خجالت میکشم اخه اونی که تو می خواستی من نبودم شرمنده ام من
دلت میخواد الان بین مردم بودی نه
الان دلت میخواد به مردم می گفتی این کارایی که می کنند درسته یا نه !
آقا جون خلاصه می کنم دل همه مردم ایران زمین رو شاد کن امشب !
عیدتون مبارک
چه انتظار عجیبی تو بین منتظران هم عزیز من چه غریبی
عجیبتر که چه آسان نبودنت شده عادت
چه کودکانه سپردیم دل به بازی قسمت
چه بی خیال نشستیم و گفتیم خدا کند که بیایی
چه کوششی چه وفایی !
فقط نشسته و گفتیم خدا کند که بیایی
نشسته وگفتیم خدا کند که بیایی
خدا کند که بیایی.
عجیب است که ما انسانیم و به همدیگر دروغ می گوییم وبرای همدیگر دروغ می بافیم و
از حصار تنگ دروغها میخواهیم فراتر رویم .
به یاد می آورم صداقت ترا مهربانی ترا وعبث است وقتی دروغ همنشین من وتو می شود
عبث است زندگی وهمه چیز بسان دروغ بیهوده است من از بیهودگی روزگار میترسم .
(( دروغ تندر خاموشی است که آیینه ها را می شکند وزنگار آینه ها می شود
دروغ را چگونه وصف کنم عزیزم))
من از دروغ بیزارم اما هر روز می بینم که دیگران نطفه ریا وتملقهایشان را در رحم مهربانی پرورش می دهند
ودروغ را در فضای سرد وگنگ تنهایی به من وتو هدیه می دهند من از این هدیه نا مقدس دلم دگرگون است
بیا با هم دوباره صداقت را به یاد آوریم ومرا به اوج صداقت ببر .
این دست نوشته رو چند سالیه که نگه داشتم از یکی از دوستان دانشگاهیم
وقتی که شبها توی خوابگاه هیچ چیز نمیتونست ما رو تسکین بده جز داشتن یک دوست ودوستان خوب
که من در دوران دانشگاهی سرشار از این موهبت الهی بودم.
هنوز این دست نوشته رو که کاغذی بیش نیست نگه داشته ام تا روزی به خود او وفرزندانش نشان دهم .
Design By : Pichak |