ترنم باران
شاید دیشب یکی از بهترین روزای زندگیم بود
البته نه به خاطر خودم به خاطر آدم های دورو برم دیشب خوشحال شدم چون نتیجه تلاش چند روزه ام رو دیدم
برای ازدواج خواهرم با یک جلسه خصوصی که برای خواستگارش گذاشتم
فهمیدم که چقدر بعضی مواقع میتونم به خودم ببالم
تو این جلسه خواهرم فهمید که چقدر اشتباه می کرد وتونست درست تصمیم بگیره
قرار بود با کسی از دواج کنه که فقط دیگران تاییدش کرده بودند
خودش هیچ علاقه ای بهش نداشت فقط به خاطر اینکه دیگران قبولش داشتند
( شایدم به خاطر مکنت مالی بود که اون پسر تو این سن کم داشت وهمینطور خانواده خوبی که همه تاییدشون می کردند )
حاضر بود باهاش صحبت کنه من از خواهرم تعجب میکردم
با این همه خواستگاری که داشت چطور تونسته بود با این مورد صحبت کنه اصلا با هم مچ نبودند
هر چی تلاش کردم این دو نفر رو در کنار هم ببینم نتونستم الحق که پسر خوبی بود
بالاخره اضطراب وتردید 20 روزه خواهرم دیشب پایان یافت ولی عذاب وجدان تمام وجودش رو فرا گرفته بود
چون اون پسر رو دلباخته خودش کرده بود ولی با این همه دیشب آرام خوابید
راستی یه اتفاق مهمه دیگه هم افتاد و اون قبولی خواهرم تو کنگور فوق لیسانس بود اونم دولتی
که کلی باعث شادیمون شد وجو حاکم بر خونه مون رو تغییر داد هرچند چند تا از اعضای خانواده مون
با بر هم زدن این ازدواج موافق نبودند بگذریم دیگه
من دیروز طاقت نیاوردم وبا کلی خواهش وتمنا رفتم خونه پدرم وتا آخر شب کلی با خواهرم حرف زدیم
من نمیدونم سرنوشت خواهرم چی میشه ولی چیزی که مشخص بود وبرام مثل روز روشن بود این بود
که این ازدواج به صلاح نبود ونمیدونم جرا بقیه متوجه نبودند به قول خواهرم با این ازدواج یه عمر به
شوهرم وخانوده همسرم دروغ می گفتم وادعا میکردم که دوستشون دارم
دیشب تا 3 نصفه شب با خواهرم حرف زدم بغلش کردم وبوسیدم واونم همون موقع پیام داد
((تو مهربون ترین فرشته روی زمینی))
کلمه ای که این روزها وهمینطور تو طول سالی که گذشت زیاد شنیدم و ولی خودم باور ندارم
دیشب خواهرم رو با چهره ای بهت زده دیدم مشخص نبود خوشحاله یا ناراحت سبکبال بود و آرام و با
قبولیش خوشحالیش دو چندان شد و فهمید که باید یه راه دیگه رو انتخاب کنه برای ادامه مسیر زندگیش
Design By : Pichak |