سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترنم باران

بازم سلام

 

سلامی به گرمی ین تابستون داغ داغ وبه گرمی روزهای قشنگ این ماه برای همه کسانی که لیاقت  عبادت تو این ماه رو  دارند

بالاخره موفق شدم عکس های دخترم رو  براتون بذارم عکس ها به تر تیب از ورود دخترم بهخونه مون تا حالا

روز ورودش به  کلبه زندگیم

 

 

اینم عکس های دخترم کیانا

خیلی ضربتی وسریع آپلودکردم  خونه هنوز اینترنت نداریم

 دیگه از موبایل ودوربین من فراریه

در آینده  حتما عکس های بیشتری ازش میذارم

دلم برای همتون تنگ شده

راستی میخواستم در اینجا وبلاگ داداش گلم رو بهتون معرفی کنم حتما بهش سر بزنید تازه کاره 

http://refaghati2.blogfa.com/

همتون رو دوست دارم

برام دعا کنید

شاد وپیروز باشید این یه دستوره

 


نوشته شده در جمعه 91/6/3ساعت 3:17 عصر توسط همیشه بارانی نظرات ( ) |

 

و  تو مرا در آغوش گرفتی وقتی از تو خواستم

وتو  دست نوازشت را بر سرم کشیدی وقتی ملتمسانه از تو خواستم

وچه آرامشی گرفتم در آغوش تو   خدای من

و چه آرام می گیرم وچه آرام می گیرم  با   ((الا به ذکر الله تطمئن القلوب ))

و چه آرام می گیرم وقتی می بینم ومی دانم که تو هستی

 


نوشته شده در جمعه 91/6/3ساعت 3:12 عصر توسط همیشه بارانی نظرات ( ) |

سلام

 

بعد از مدتها بازم اومدم

اگه اشتباه تایپی دیدید به بزرگواری خودتون ببخشید

کافی نتم  عجله دارم

فردا کلی مهمون دارم و اومدم خرید  اونم چه مهمونایی همکارانم  کسانی که همکار خانم دارند میدونند چقدر سخته پذیرایی از همکار اونم خانم  به همه چیز خونه ات توجه می کنند

بگدزیم فکر میکردم یعنی فکر نمیکردم همه می گفتند وقتی بچه دار بشی همه بیماریهات تموم میشه 

ولی نشد نشد که بشه بیماریهام تموم نشده زیاد  شده بیماری معده  ریزش مو اونم از نوع شدیدش موهام تو سر وصورت بچه ام میریزه وشوهرم شاکی تمام فرش ها وسرامیک ها از مو پر شده وبیماریهای دیگه که وقت گفتنش رو ندارم

 اینترنت پرسرعت هم که برامون درست نشد حتی وایمکس هم به این شماره لعنتی ما تعلق نمی گیره با  تغییر شماره هم چیزی درست نمیشه  خلاصه خونه اینترنت نداریم

بچه داری خیلی سخته ولی شیرینه ولی بعضی موئاقع بیماریهام این لذت رو ازم می گیره

آقای همسر که همه چیزش شده بچه اش گاهی مواقع احساس تنهایی می کنم ولی میگم میگذره حق داره من که نتونستم براش بچه بیارم اون هم بعد از سالها طمع پدر شدن رو چشیده حق داره واقعا حق داره همه می گویند اون بیشتر از تو بچه رو دوست داره ولی این حقیقت نداره بچه ام شده تمام هستی من

همه می گند خوشگله ولی اگه اینترنت داشتیم حتما عکسش رو میگذاشتم دعا کنید درست بشه

شاد باشید این یه دستوره

 

 


نوشته شده در دوشنبه 91/4/19ساعت 8:17 عصر توسط همیشه بارانی نظرات ( ) |

+ اینم از بچه های این دوره زمونه که از بدو تولد توی نت میگردند

سلام دوستان گلم الان ساعت 4 بامداداه  ومن هنوز بیدارم 

آخه دخترمون تا صبح بیداره ما هم ساعتمکونم رو با اون تنظیم کردیم 

باید به مهمونا بگیم  از 12 شب به بعد بیان دخترمون رو ببینند چون روزها خواب آلود وخماره 

 شبها بیدار 

خوب افتاده تو. تعطیلات تابستونی وگرنه من باید چکار میکردم 

فکر میکردم با اومدن بچه همه چی حله فکر میکرذدم چقدر دنیا شیرین میشه 

البته شکر می کنم خیلی چیزها تغییر کرده زندگیم رنگ وبوی دیگه گرفته 

الان تو بغلمه وداره به من چشم غره میره میگه ول کن این اینترنت رو به من برس 

خداییش اگه همسرم در کنارم نبود من تنهایی از پسش بر نمی اومدم اون خیلی قتها جور منو می کشه شبها بیداره 

ولی حساس تر شده  اوایلی که بچه اومده بود تو خونه حساس شده بو.ئد که کسی سراغ بچه نیاد دسنت بهش نزنید خلاصه فیلمی داشتیم ما 

سر نامگذاری هم که یه ماجرای دیگه پدر شوهر ومادر شوهر میخواستند هر چی دوست داشتند صدا کنند مثل ز کیه وصدیقه وطاهره وام البنین 

چقدر از دست من ناراحت شدند که گفتم بذاریدذ ما یه بچه که بیشتر نداریم خودمون اسمش رو انتخاب کنیم ناراحت شدند 

بگذریم صحبت زیاده وفرصت من کم 

فسقلی داره نق میزنه 

من مثل تمام مادرای دیگه دوران بارداری نداشتم بیمارستان فرزندم رو ندیدم که از اونها بنویسم   ولی سعی می کنمهر وقت فرصت کردم از فرزندم بنویسم که شده همه دنیای من وهمسرم


نوشته شده در شنبه 91/3/27ساعت 11:59 صبح توسط همیشه بارانی نظرات ( ) |

سلامی دوباره   

 

 پست قبلیم پر از اشتباه تایپی بود

در بهار متولد شدم در بهار ازدواج کردم ودر بهار فرزندم به دنیا اومد ونمیدانم که آیا در بهار ................. بگذریم باورم نمیشد روزی طعم مادر شدن رو بچشم ولی خدا خواست وبعد از سالها انتظار مادر شدم فرزندی که الان بعد از بیست روزی که می گذره ودر کنارمه حس می کنم از گوشت وخون خودمه وبا نگاه بهش تمام غمهای عالم رو فراموش می کنم

 در آستانه تولدم حس خوب مادری روتجربه می کنم ولی جالبه که همیشه انتظار شیرین تر از طعم وصاله

 قبل از این حس می کردم اگه روزی صاحب فرزند بشم چها که نمی شود ولی الان متوجه شدم نه همان اضطرابی که یک زن بعد از زایمان دچار ش میشود را من تجربه کردم زود خسته میشوم

 شب وروزم را گم کردم وروزها به سرعت در حال گذرند احساس می کنم محدود شدم احساس می کنم آزادی قبلی را ندارم به محض ورودش کامپیوتر شخصی من به خاطر کمبود فضا جمع شد خلاصه سرگرمش شدیم حسابی جالبه خانواده ها که با این موضوع مخالف بودند هم چنان شیفته دخترمون شدند که یک روز دوریش رو نمیتونند تحمل کنند شبها هم با شب بیداری هاش خواب رو ازمون گرفته کم مونده به رقصیدنمون واداره بعضی شبها تا 5 صبح بیداریم

 من هم حسابی دلم برای اینجا تنگ شده دلم برای روزهایی که راحت میخوابیدم زمانم مال خودم بود تنگ شده ولی تمام اینها نمیتونه جای بچه م رو پر کنه شده نفسم

 

تازه 15 خرداد هم تولدمونه تولد سی وچند سالگی .................. که مصادف شده با روز پدر نمیخوام سنم رو یاد آوری کنم چون دلم می گیره وای چقدر با فرزندم فاصله سنی دارم

بعضی مواقع بهش حسودیم میشه حسابی جاشو تو دل شوهرم باز کرده  شده تمام دنیای شوهرم

وقت نوشتن ندارم ببخشید کوچولو صداش در اومده وباباش هم همینجور

من از کامنت دوستانم حس کردم همه فکر می کنند من کار بزرگی کردم نه اینطور نیست باورتون نمیشه من اصلا فکر نمی کنم این فرزند از خودم نیست نه تنها من بلکه تمام اعضای خانواده ام اونقدر جای خودش رو باز کرده که حد نداره  شاید من به خاطر تنهایی خودم اینکار رو کردم  وخدا رو شاکرم  امروز همینطور که شیشه شیر دهانش بود ونگاهش میکردم اشک از چشمانم سرایز شد  من به زور از خداوند فرزندی گرفتم به زور 

کاش بتونم خوشبختش کنم

زندگیم از این به بعد رنگ وبوی دیگه ای داره زندگیم هدف داره

 شب اولی که وارد خونه مون شد تا صبح گریه کردم  ترس عجیبی تمام وجودم رو فرا گرفته بود ولی الان خوشحالم

 وقت نوشتن ندارم ببخشید کوچولو صداش در اومده وباباش هم همینجور

شاد وپیروز باشید این یه دستوره 

 


نوشته شده در پنج شنبه 91/3/25ساعت 12:28 عصر توسط همیشه بارانی نظرات ( ) |


Design By : Pichak